به وبلاگ من خوش آمدید،سیستانیهادرگلستان ومازندران یکی ازشریف ترین وزحمتکش ترین اقشارجامعه هستند.امامتاسفانه گروهی کج اندیش ضدایرانی سعی درتخریب شخصیت سیستانیهادارند.بنده سعی دارم افتخارات وتمدن سیستان که درواقع افتخارات ایران عزیزمیباشدرابه همگان بشناسانم تاضمن اینکه سیستانیهابه خودباوری بیشترمیرسندوجوانان آنان روحیه می گیرنددیگران نیزقدری تامل نمایندوعظمت ایران رافدای مصلح فردی خودنکنندوحساب یک فردراازیک ملت وقوم جداکنند.09111772048وazarigolestanenow@yahoo.comدرخدمت شماست
خبرنامه
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود
در حمله به سیستان مردم شهر، مقاومت بسیار و اعراب خشونت بسیار کردند بطوریکه ربیع بن زیاد(سردار عرب) برای ارعاب مردم و کاستن از شور مقاومتِ آنها، دستور داد:
و هم از آن کشتگان، تکیه گاهها ساختند و ربیع بن زیاد بَر شُد و برآن نشست و اسلام در سیستان متمکن(جای گیر) شد و قرار شد که هر سال از سیستان هزار هزار درهم به امیرالمومنین دهند با هزار وصیف(غلام بچه) و ....
درحمله به سیستان درسال 30 هجری، ربیع بن زیاد، چنان از پایداری مردم به خشم آمد که دستور دادتا صدری بساختند از اجساد کشته گان، وهم ازنعش مردگان تکیه گاهی درست کردند، و وی برشد وبرآن بنشست وبا مرزبان سیستان، ایران بن رستم آزادخو به مذاکره پرداخت. وچون مرزبان سیستان چشمش به ربیع افتاد وصدراو از کشته گان دید، روبه همراهان نمود وگفت:« میگوینداهریمن به روز فرادید نیاید، اینک فرادید آمد که اندرین هیچ شک نیست...» وبا مرزبان سیستان در بدل دومیلیون درهم وهزار برده وصیف، با هزار جام زرین صلح کرد. درسال 60 هجری، درروزگار معاویه، عبیدالله بن ابی بکره حکمران سیستان از فرمانروای کابل وزابل (که زنبیل یا رتبیل نامیده میشد) یک میلیون درهم حق الصلح گرفت. وچندی بعد حکمران دیگر اموی، عبدالله بن امیه درسال 74 هجری، دربست از زنبیل یک میلیون درهم گرفت .بنابرتاریخ سیستان، چون کار بررتبیل تنگ گشت، یک خروار زر هدیه فرستاد وبا دوهزار هزار درهم صلح کرد، درحالی که عبدالله بن امیه خاص برای خود سیصدهزار درهم از او گرفته بود.
قیام های حمزه پسر آذرک شاری در سیستان نیز اهمیت بسیار دارد.
سیستان که مرکز پهلوانی و فرهنگ ایران باستان بود، به پایگاه خوارج و عیاران در مبارزه با تازیان بدل گشت و سرانجام شیپور آزادی بر بام سیستان به خروش درآمد و دلاوران عیار سیستانی آزادی را به ایران باز گرداندند. مردم سیستان نیز قیام کرده و حاکم عرب آنجا را از شهر بیرون کردند.( فتوح البلدان)
در باره این خاک مقدس کتب تاریخی متعددی نوشته اند و نویسندگانی چون ابو عبداله از راویان حدیث و ابو محمد و امیر محمد ابن مبارز و محمود ابن یوسف اصفهانی و مولف تاریخ سیستان و ملک شاه حسین ابن غیاث الدین محمد ، کتابهائی در این باره نوشته اند .
از آنجائیکه این سرزمین از دوران باستان تا امروز گرفتار کشمکشهای سرحدی و حمله اقوام تورانی و مغول و تیموری و اوزبک و غز و افغان بوده و پیوسته علیرغم اینکه نوک تیز پیکان حمله به دشمنان بوده در مواقع مقتضی سپر دفاعی جنگاوران میهن نیز بوده است و در واقع میدان کارزار قدرتها بوده حکومت های مرکز ی کمتر توانسته است به عمران و آبادانیهای آن برسد . و در پی این کشمکشها اکثر اسناد و مدارک این سرزمین از بین رفته و باقیمانده اسناد و مدارکی که تا این اواخر یعنی دوران ملک بهرام خان _ از بازماندگان سلاطین خاندان کیانی سیستان – در دست بوده شامل کتب و رسائل ، شجره نامه های خاندانهای محلی ، فرمانها ، تقسیم نامه ها، دفتر ها و نوشته هائی نظیر اینها بوده است .
پس از فوت بهرام خان این اسناد و مدارک بدست پسر وجانشین او یعنی ملک جلال الدین افتاد . بدنبال آن شاه کامران کیانی به قدرت رسید و ملک جلال الدین را از حق موروثی خود محروم ساخت . آنچه که از دست اندازی کامران شاه باقی ماند دو باره بدست ملک جلال الدین و برادرش حمزه خان افتاد .
در سال 1283 قمری مظفرالدوله حاکم سیستان شد . نامبرده به سران و بزرگان خاندانهای قدیمی سیستان دستور داد تا جمیع اسناد و مدارک و نوشته های قدیمی را جهت احراز مالکیت و احقاق حقوق قدیم خود نزد او بیاورند . ریش سفیدان و کدخدایان ،میران ، پاداران و اربابان ،کلانتران و سران هر طایفه در ارائه
سیستانیها،بزرگان ومفاخرسیستان،سیستان ونقش آن درتمدن بشری،گلستان نو
ابراهیم سجزی سیستانی
ابراهیم سجزی سیستانی، از دانشمندان سیستانی قرن اول هجری قمری است.ابراهیم در سال شصت هجری قمری، پانزده حرف از حروف اوستایی در خط «مسند» را، به جای حروفی در خط کوفی، بکار برد. وبرای آن اصول وقاعدهای ترتیب داد که به مراتب از خط مسند آسانتر بود.بدین ترتیب ابراهیم سجزی مخترع خط معقلی به شمار میرود.
ابو داوود سجستانی
ابو داوود سجستانی، وی متولد ۲۰۲ هجری قمری و متوفای سال ۲۷۵ ه.ق میباشد. بنا به اظهار ابن ندیم، نام اصلی او سلیمان بن اشعث بن اسحاق بن بشیر شداد است.
این فقیه و دانشمند سیستانی، کتب متعددی در فقه، تفسیر و حدیث تالیف نمودهاست که مشهورترین آن حدیث السنن است که مشتمل بر پانصدهزار حدیث که چهار هزار و هشتصد حدیث فقط در باره فقه و تشریع در آن آمدهاست.
دهخدا در لغت نامه و در خصوص وی چنین مینویسد.سلمان بن اشعث بن اسحاق بن بشیر، مشهور به ابو داوود، پیشوای اهل حدیث است.
ابوالفتح بستی
ابوالفتح علی بن محمد بستی از شاعران سده چهارم هجری قمری است.زادگاه او را شهر بست سیستان میدانند.او به زبان عربی تسلط کامل داشت.از نتایج طبع او، دو دیوان شعر به جای ماندهاست. وفات وی را به سال ۴۰۱ ه.ق ثبت نمودهاند. نویسنده کتاب دورنمایی از فرهنگ ایرانی و اثر جهانی آن، این شعر را به عنوان نمونهای از اندیشه و قلم این شاعر سیستانی در نوشته خویش آوردهاست.یکی نصیحت من گوش دار و فرمان کن که از نصیحت سود، آن کند که فرمان کرد
همه به صلح گرایو مدارا کن که از مدارا کردن، ستوده گردد مرد
ابوالفتح سگزی
ابوالفتح سگزی یا ابوالفتح سیستانی، از شاعران و ملوک برجسته سیستان در سده یازدهم هجری قمری است. علاوه بر حکومت داری، در سرودن شعر تبحر داشت. گرچه در سیاست حکومتی با برادرش ملک حمزه اختلافی نداشت، اما در زمینه شعر وشاعری با وی اختلاف داشت. حمزه غافل سیستانی این رباعی را خطاب به برادرش ابوالفتح سیستانی سروده است.برخاطر عاطرت غباری نرسد از گفته من تو را نقاری نرسد
هرچند طلای خاطرت غش نیست بی زحمت آتش به عیاری نرسد
ابوالفتح نیز پس از دیدن رباعی برادرش، در جواب می سراید.نظمم ز شراب معنوی سرشار است در کش را هوشیاری، ای در کار است
محتاج به پایمردی آتش نیست نقد سخنم، طلای دست افشار است
ابوالفرج سگزی
ابوالفرج سگزی، از شعرای نامدار و اندیشمند سیستان است که در حدود سالهای 372-333 هجری قمری به هنر شاعری مشغول بود. مطالعه در زندگی و شعر ادیبان قبل از خودش، از وی استادی چیره دست و سرایندهای ماهر ساخت.بطوری که در متون، همیشه لقب استاد در کنا نامش مشاهده میشود. وفات ابوالفرج را سال 393 هجری قمری ذکر کرده اند.چندان که گرد عالم صورت برآمدیم غمخواره آمد آدم و بیچاره آدمی
هرکس به قدر خویش گرفتار محنت است کس را ندادند برات مسلمی
ابوالفضل بستی
ابوالفضل الحافظ القاضی بن موسی البستی، یکی از فضلا و عرفای نامدار در تاریخ تصوف سیستان است .این عارف، محدث وعالم مشهور سیستانی، صاحب تالیف کتابهای متعددی از جمله کتاب شرح شفا میباشد.
در کتاب ریاض العاشقین آمده است که : شیخ ابوالفضل بعد از شیخ احمد غزالی به هدایت سالکان مشغول بود.
وی با شیخ ابونجیب سهره وردی وعین القضاه همدانی برادر طریقت بوده است. ابوالفضل بستی در سال 550 هجری قمری در زمان سلطان سنجر بن ملکشاه سلجوقی وفات یافت.
ابوحاتم سجستانی
سهل بن محمدبن عثمان بن یزید سجستانی، معروف به ابوحاتم سجستانی از بزرگان علم وادب، فقه، حدیث و لغت دوران خویش در سیستان بوده است. وی از شاگردان ابوزید بلخی و ابو عبیده و اخفش بوده است.
ابوحاتم مولف کتب بسیاری در علم صرف و نحو لغت و شعر است.از شاگردان وی نیز به محمدبن جریرطبری میتوان اشاره نمود که علم حدیث را نزد ایشان فراگرفته است.
ابوسعید سجزی
ابوسعیداحمدبن عبدالجلیل سجزی، (وفات:۴۱۴ ه.ق.) ستارهشناس و ریاضیدان بزرگ و مشهور ایرانی قرن چهارم هجری است که با ابوجعفر احمد بن محمد صفاری و عضدالدوله معاصر و از اهالی سیستان بوده و در خراسان و شیراز زیسته است.
ابوسعید سجزی از دانشمندانی است که زیج مامونی را بنیاد کرد وی دور کره زمین را محاسبه نمود. به طوری که تفاوت آن با محاسبات کنونی فقط چند متر اختلاف دارد. ابوریحان بیرونی میگوید: «از ابوسعید سجزی، اسطرلابی از نو واحد بسط دیدم که شمالی و جنوبی مرکب نبود و آن را اسطرلاب زورقی نامند و او را به جهت آن تحسین نمودم.»
ابوسلیمان سجستانی
ابوسلیمان محمدبن طاهر بن بهرام سجستانی معروف به منطقی، از عرفای سیستانی قرن چاره هجری است.ابوسلیمان بین عصر فارابی و شیخ الرئیس ابوعلی سینا می زیسته است.
وی بعضی از رسائل خویش را به نام عضدالدوله دیلمی تالیف نموده است. علم و منطق را نزد ابوبشرمتی بن یونس منطقی نصرانی و ابوزکریا یحی بن عدی منطقی، تحصیل نموده است.
از شاگردان وی میتوان به ابوحیان توحیدی حکیم ونویسنده اشاره نمود. جوئل.ل.کرمر(joel.l.kremer ) از دانشمندان غربی عصر حاضر در کتابی تحت عنوان «فلسفه در عصر رنسانس اسلامی» میگوید: ابوسلیمان سجستانی (سیستانی)نقش بسیار زیادی در انتقال میراث فرهنگی یونان باستان در گستره فرهنگی ایرانی و اسلامی داشته است.
سیستانیها،یعقوب لیث سیستانی ونقش اودرحفظ زبان فارسی
یعقوب (پسر ِ) لیث یکی از پادشاهان ایران از دودمان صفاری بود. یعقوب بن لیث مردی بود از قریه قرنین در سیستان. لیث پدر یعقوب در سیستان شغل رویگری داشت. او سه پسر داشت بنامهای یعقوب و عمر و علی. هر سه پسران لیث حکومت کردند اما دوره حکومت آنان چندان نپایید. یعقوب نیز در اوایل مانند پدر رویگری میکرد و هرآنچه بدست میآورد به دوستانش ضیافت میکرد. چون به سن رشد رسید عدهای از عیّاران او را به سرداری خود برگزیدند.
در سال ۲۳۷ که طاهر بن عبدالله در خراسان حکومت میکرد مردی از اهل بُست بهنام صالح بن نصر کنانی بر سیستان چیره شد و یعقوب به خدمت وی در آمد. طاهر که مردی با تدبیر بود صالح بن نصر را از سیستان براند و پس از وی درهم بن نصر (یا نضر) خروج کرد و سیستان را تصرف نمود و سپاهیان طاهر را از سیستان براند. درهم که نتوانست از عهدهای سپاهیان برآید یعقوب را سردار سپاه خویش تعین کرد. سپاهیان چون ضعف فرماندهی درهم را دیدند از فرماندهی یعقوب اسقبال نمودند.
پس از چندی والی خراسان با تدبیر درهم را اسیر کرد و به بغداد فرستاد، او مدتی در بغداد زندانی بود بعد آزاد گردید و به خدمت خلیفه در آمد. درین زمان است که کار یعقوب نیز بالا میگیرد او به دفع خوارج میرود. یعقوب چون مردی با تدبیر و عیار بود تمام یارانش از وی چنان فرمانبرداری میکردند که برون از تصور بود. یعقوب بعد ار ضبط سیستان رو به خراسان نهاد ولی چیزی نصیبش نشد. باز بار دیگر در سال ۲۵۳ رو به خراسان نهاد. این بار شهرهای هرات و پوشنگ را بگرفت و از آنجا رو به کرمان نهاد و گماشته حاکم شیراز در کرمان را بگرفت. پس از آن رو به شیراز نهاد با حاکم فارس جنگیده و آن را نیز بدست آورد. یعقوب بعد از واقعه چند نفر از طرفداران خود را با پیشکشهای گرانبها نزد خلیفه بغداد فرستاد و خود را مطیع خلیفه اعلان کرد.
یعقوب در سال ۲۵۷ باز به فارس لشکر کشید و خلیفه المعتمد به وی پیغام داد که ما ملک فارس را به تو ندادهایم که تو به آنجا لشکر کشی کنی. المؤفق برادر خلیفه که صاحب اختیار مملکت بود پیامی نزد یعقوب فرستاد مبنی بر اینکه ولایت بلخ و تخارستان و سیستان مربوط به یعقوب است. یعقوب نیز بلخ را تصرف نموده متوجه کابل شد والی کابل را اسیر و شهر را تصرف نمود. پس از آن به هرات رفت و از آنجا به نیشاپور و محمد بن طاهر حاکم خراسان را با اتباعش اسیر و به سیستان فرستاد و از آنجا روانه طبرستان شد تا در آنجا با حسن بن زید علوی بجنگد. حسن درین جنگ شکست خورد فرار نمود و به سرزمین دیلمان رفت. یعقوب از ساری به آمل رفت و خراج یکساله را جمع کرد و روانه دیلمان شد، در راه در اثر بارش باران عده زیادی از سپاهیانش کشته شده و خود مدت چهل روز سرگردان میگشت. یعقوب پیامی نزد خلیفه فرستاد مبنی بر اینکه طبرستان را فتح کرده حسن را منزوی ساختهاست به امید اینکه مورد نظر خلیفه واقع گردد. اما خلیفه حکمی را توسط حاجیان به خراسان فرستاد که چون وی از حکم ما تمرد کرد و به حکومت سیستان بسنده نکرد او را در همه جا لعن کنند. پدر زبان پارسی بعد از اسلام در ایران یعقوب لیث صفار نخستین کسی بود که زبان پارسی را ۲۰۰ سال پس از ورود اسلام به ایران، به عنوان زبان رسمی ایران اعلام کرد و پس از آن دیگر کسی حق نداشت در دربار او به زبانی غیر از پارسی سخن بگوید. دکتر محسن ابوالقاسمی در کتاب «تاریخ زبان فارسی» آوردهاست:«.... در سال ۲۵۴ هجری، یعقوب لیث صفار، دولت مستقل ایران را در شهر زرنج سیستان تاسیس کرد و زبان فارسی دری را زبان رسمی کرد که این رسمیت تا کنون ادامه دارد.» در منابع کهن نیز از این رویداد نام برده شدهاست. نویسنده «تاریخ سیستان» چنین روایت کردهاست: یعقوب فرا رسید و بعضی از خوارج که مانده بودند ایشان را بکشت و مالهای ایشان برگرفت. پس شعرا او را شعر گفتندی به تازی: قد اکرم الله اهل المصر و البلد بملک یعقوب ذی الافضال و العدد. چون این شعر برخواندند او عالم نبود، در نیافت، محمدبن و صیف حاضر بود و دبیر رسایل او بود و بدان روزگار نامه پارسی نبود، پس یعقوب گفت: «چیزی که من اندر نیابم چرا باید گفت؟» محمد وصیف پس شعر پارسی گفتن گرفت و اول شعر پارسی اندر عجم او گفت.» فارسی، یا فارسی دری یعنی رسمی، دنباله پارسی میانه زردشتی است. تا عهد یعقوب لیث، زبان رسمی ایران یا حکومتهای ایران، زبان عربی بود. یعقوب در سال ۲۵۴ هجری قمری زبان پارسی را رسمی کرد و زبان رسمی ایرانی است. پس از یعقوب هم سامانیان و آل بویه این زبان را گسترش دادند و از نابودی آن جلوگیری کردند، دولت سامانی به رواج زبان فارسی علاقه مند بود و دولت غزنوی، فارسی را در هندوستان رایج کرد. زبان فارسی در دربار مغولی هند، زبان رسمی بود. رواج فارسی در هند سبب شد زبانی به وجود آید به نام اردو که زبان رسمی دولت پاکستان شد و به الفبایی که از الفبای فارسی گرفته شده، نوشته میشود. زبانی که در هند، آن را هندوستانی مینامند و به الفبایی که از الفبای سنسکریت گرفته شده، نوشته میشود، با اردو یک منشأ دارد. سلجوقیان زبان فارسی را در آسیای کوچک رایج کردند. در دولت عثمانی زبان فارسی رایج بود. برخی از سلاطین عثمانی چون محمد فاتح و سلیم اول به فارسی شعر سرودهاند. اما تسلط استعمار بر کشورهای شرق سبب شد که از رواج فارسی کاسته شود. کشمکش میان صفاریان و خلافت بغداد
محمد بن واصل تمیمی بر فارس چیره شده بود. المتعمد عباسی فارس را به موسی بن بغا داد، موسی نیز عبدالرحمان بن مفلح را به جنگ محمد بن واصل فرستاد، عبدالرحمان شکست خورد و اسیر شد. چون یعقوب در سیستان خبر بالا گرفتن کار ابن واصل را شنید طمع در ولایت فارس بست، در حالیکه محمد بن واصل در اهواز بود وی رو به فارس نهاد و فارس را تصرف کرد. در سال ۲۶۲ یعقوب از فارس رو به خوزستان نهاد. چون خبر به خلیفه المعتمد رسید فرمان حکومت خراسان، گرگان، طبرستان و ری و فارس را در حضور حاجیان به شمول شرطگی بغداد به وی داد. اما یعقوب راضی نشد و به خلیفه پیغام داد که به چیزی راضی نیست جز رسیدن به بغداد. خلیفه برادرش الموفق را به جنگ با یعقوب فرستاد، یعقوب درین جنگ شکست خورد و فرار کرد. بسیاری از اموال یعقوب بدست سپاهیان بغداد افتاد، و به نام غنیمت به بغداد برده شدند. المؤفق به علت بیماری به بغداد بازگشت و یعقوب نیز در گندیشاپور به قولنج مبتلا گشت. خلیفه رسولی را با منشور ولایت فارس و استمالت نزد یعقوب فرستاد. یعقوب قدری نان خشک و پیاز و شمشیر را پیش روی خود نهاد و به رسول گفت: «به خلیفه بگو که من مردی رویگر زادهام و اکنون بیمارم و اگر بمیرم تو از من رها میشوی و من از تو، اگر ماندم این شمشیر میان ما داوری خواهد کرد، اگر من غالب شوم که به کام خود رسیده باشم و اگر مغلوب شوم این نان خشک و پیاز مرا بس است.»
یعقوب در سال ۲۶۵ در گندی شاپور در اثر قولنج در گذشت. یعقوب را مردی باخرد و استوار توصیف کردهاند. حسن بن زید علوی که یکی از دشمنانش بود او را نسبت استقامت و پایداریش سندان لقب داده بود.
آرامگاه یعقوب لیث صفاری
آرامگاه یعقوب لیث اکنون در ۱۲ کیلومتری جنوب شرقی دزفول در روستایی به نام اسلامآباد دزفول یا شاهآباد دزفول قرار دارد. قدمت آرامگاه یعقوب لیث صفاری، به دوره سلجوقی تا قاجار میرسد و در روستایی در ۱۰ کیلومتری دزفول (سمت راست جاده دزفول شوشتر) واقع شدهاست. بنا احتمالا آرامگاه شاه ابوالقاسم، سردار نامی ایران، یعقوب لیث صفاری، است که در شهر جندی شاپور وفات یافتهاست. آرامگاه با گنبد مضرس ساخته شده و با توجه به مرمتهای مختلف، قدیمیترین قسمت آن مربوط به دوره سلجوقی است.
سورنا پهلوان سیستانی سورنا
سورنا (سورن پهلو) يكي از سرداران بزرگ و نامدار تاريخ در زمان اشکانیان است كه سپاه ايران را در نخستين جنگ با روميان در بهار ۲۰۶۰ سال پیش فرماندهي كرد و روميها را كه تا آن زمان در همه جا پيروز بودند، براي اولين بار با شكستگي سخت و تاريخي روبرو ساخت. او جوانی بود آریایی، خردمند، نیکوچهره، تنومند، دلیر، بلندبالا، با موی بلند و ظريف که پیشانیبندی به سبک ایرانیان باستان بر سر میبست.
وی از خاندان سورن یکی از هفت خاندان معروف ایرانی (در زمان اشکانیان و ساسانیان) بود. سورن در زبان فارسی پهلوی بهمعنی نیرومند میباشد. (نمونه دیگر این واِِژه در کلمه اردیسور آناهیتا یعنی ناهید بالنده و نیرومند بکار رفته است.) از دیگر نامآوران این خاندان ویندهفرن (گندفر) است که در سده نخست میلادی استاندار سیستان بود؛ قلمرو او از هند و پنجاب تا سیستان و بلوچستان امتداد داشت. برخی پژوهشگران او را با رستم دستان قهرمان حماسی ایران یکی میدانند. ذکر نام رستم در منظومه پهلوی اشکانی درخت آسوریک ارتباط او را با اشکانیان نشان میدهد.
سیستان ودلیل اسمگزاری.وجه تسمیه سیستان. ونقش آن درتمدن ایران.
پیدایش سیستان و وجه تسمیه آن
برخی از مورخان بنای سیستان را چهار هزار سال قبل از بعثت و بدست گرشاسب نوشته اند ، مولف ناشناخته تاریخ سیستان در قرن پنجم هجری مینویسد : اما بنا کردن سیستان بدست گرشاسب آنروز بود که چون ضحاک به عجم مستولی شد و خواست آزادگان جهان را همی کشد ! گرشاسب حکما و منجمان را طلب نمود و دانایان را جمع کرد ، درباره ساختن حصاری که بر حسب مزاج سرزمین ، از سایر مواضع که دست تصرف غیر به او میرسد ممتاز باشد و به ساعتی موافق بنا شود ، لذا اکثر بلاد و اقطار را پیموده تا بالاخره حصار سیستان را انتخاب و طرح نمود و مدتها از شر جادوی ضحاک ایمن بود .
آنچه امروز آنرا نیمروز ، سیستان و زابل میخوانیم در نگرش به تاریخ گذشته جهان ( حدود سال ۱۲۸ میلادی ) از نام سکاها که نخستین اقوام ایرانی بودند و در این دیار سکونت داشتند گرفته شده است و با اینکه این نام به شکلهایی گوناگون ثبت گردیده اما ریشه همه آنها حکایت از رشادت و جوانمردی ساکنان این سرزمین دارد .
بیشتر مورخان در اینکه نام سیستان برگرفته از سند معتبر تاریخی ذیل است هم نظرند :
اما اینجا را از آن سیستان گویند که ضحاک شبی مهمان بود و به نزدیک گرشاسب و عادت او آن بود که به شبستان رفتی و شراب با زنان خوردی و بدان روزگار سرای زنان را شبستان گفتندی ، آن شب نیز بر آن عادت دیرین خویش را از گرشاسب امیر سیستان تقاضا کرد که شبستان خواهم تا در آنجا شراب خوشتر خورم ، گرشاسب عادت وی را دانسته بود و گفت : اینجا سیوستان است نه شبستان (( بدان روزگار سیو مردان مرد را گفتندی و سیستان بدان گویند که همیشه آنجا مردان مرد باشد و مردی مرد میباید تا از آنجا بگذرد )) و چون این سخن گفته شد ضحاک شرمناک شده و گفت : ای پهلوان راست میگویی ما به سیوستانیم نه به شبستان ........! از آن پس اینجا را سیستان گویند به یک حرف کمتر که" واو " است بایاری سرزمین مهروافتاب .کلمات مرتبط:سیستان.گلستان،سیستانی های گلستان،گلستان نو،ایران باستان،نیمروز،هامون،تکر،تاکر،اقوام سیستان،خبرگزاری،دانشگاه،
سیستان ودلیل اسمگزاری.وجه تسمیه سیستان. ونقش آن درتمدن ایران.
پیدایش سیستان و وجه تسمیه آن
برخی از مورخان بنای سیستان را چهار هزار سال قبل از بعثت و بدست گرشاسب نوشته اند ، مولف ناشناخته تاریخ سیستان در قرن پنجم هجری مینویسد : اما بنا کردن سیستان بدست گرشاسب آنروز بود که چون ضحاک به عجم مستولی شد و خواست آزادگان جهان را همی کشد ! گرشاسب حکما و منجمان را طلب نمود و دانایان را جمع کرد ، درباره ساختن حصاری که بر حسب مزاج سرزمین ، از سایر مواضع که دست تصرف غیر به او میرسد ممتاز باشد و به ساعتی موافق بنا شود ، لذا اکثر بلاد و اقطار را پیموده تا بالاخره حصار سیستان را انتخاب و طرح نمود و مدتها از شر جادوی ضحاک ایمن بود .
آنچه امروز آنرا نیمروز ، سیستان و زابل میخوانیم در نگرش به تاریخ گذشته جهان ( حدود سال ۱۲۸ میلادی ) از نام سکاها که نخستین اقوام ایرانی بودند و در این دیار سکونت داشتند گرفته شده است و با اینکه این نام به شکلهایی گوناگون ثبت گردیده اما ریشه همه آنها حکایت از رشادت و جوانمردی ساکنان این سرزمین دارد .
بیشتر مورخان در اینکه نام سیستان برگرفته از سند معتبر تاریخی ذیل است هم نظرند :
اما اینجا را از آن سیستان گویند که ضحاک شبی مهمان بود و به نزدیک گرشاسب و عادت او آن بود که به شبستان رفتی و شراب با زنان خوردی و بدان روزگار سرای زنان را شبستان گفتندی ، آن شب نیز بر آن عادت دیرین خویش را از گرشاسب امیر سیستان تقاضا کرد که شبستان خواهم تا در آنجا شراب خوشتر خورم ، گرشاسب عادت وی را دانسته بود و گفت : اینجا سیوستان است نه شبستان (( بدان روزگار سیو مردان مرد را گفتندی و سیستان بدان گویند که همیشه آنجا مردان مرد باشد و مردی مرد میباید تا از آنجا بگذرد )) و چون این سخن گفته شد ضحاک شرمناک شده و گفت : ای پهلوان راست میگویی ما به سیوستانیم نه به شبستان ........! از آن پس اینجا را سیستان گویند به یک حرف کمتر که" واو " است بایاری سرزمین مهروافتاب .کلمات مرتبط:سیستان.گلستان،سیستانی های گلستان،گلستان نو،ایران باستان،نیمروز،هامون،تکر،تاکر،اقوام سیستان،خبرگزاری،دانشگاه،
دوبيتی را در سيستان سيتک می نامند . دو گمان در باره ی ريشه و معنای اين اصطلاح است ، گمان نخست آن است که سيتک را هم ريشه با " سيت " ها و سکاها بپنداريم و گمان ديگر اين است که آن را برگرفته از واژه ی " سيت " به معنای ترانه بدانيم .افزون بر اين سيستانيان به دو بيتی ، بيت نيز می گويند . در هر روی دوبيتی سرایی يا سيتک سرايی ، شيوه ای يله سرايی بوده است که نخست ، سراينده و سپس خواننده و خواهنده برای رهايی از مرزهای سنتی ی زندگی بر می گزيدند تا با رساترين ، کوتاه ترين و رهاترين واژگان ، شادمانی ها ، دل گرفتگی ها ، تنهايی ها ، غربت زدگی ها و عاشقانگی های خويش را در فشرده ترين ، يله ترين ، زلال ترين و قابل دسترس ترين قالب زبانی بريزند و رودرروی زندگی بايستند و با کوتاه ترين قالب بر سر زندگی فريادی بلند سر دهند . شايد برای همين است که کم تر می توان سيتک و ترانه ای را يافت که بتوان آن را آرام نجوا کرد و کم تر شوريده ای را پيدا کرد که هنگام سيتک خوانی بتواند بی فريادی ناخواسته سيتکی را بخواند . بر بنياد همين باورهاست شايد که دوبيتی سرايی يا سيتک سرايی را بايستی مردمی ترين قالب شعر اقوام ايرانی ناميد زيرا دوبيتی يا سيتک قالب برگزيده و زبان دل های شوريده ی طبقات فرودستی بوده است که از ديرباز تاريخ در لايه های زيرين زندگی نفس می کشيده اند و همواره نيز دردهای مشترک و بی شمارشان بر شادی های شان می چربيده است و دوبيتی انگار می آمده است تا در کنار زيستن و کار، ياری گرشان باشد تا دمی زيستن بدفرجام و گجسته را تاب آورند و توانی برای پی گرفتن زندگی داشته باشند. بر وارونه ی قالب های ديگر شعری که سرايندگان آنان شناخته شده ، چيزدان و سخنوران فن سالاری در گستره ی ادبيات هستند و شناسنامه ی مشخصی دارند ، سرايندگان بسياری از اين سيتک ها جز چند تن ، ناشناخته و گمنامند اما سيتک ها و ترانه ها چه با نام و چه بی نام هم چنان از دياری به دياری ديگر کوچيده اند و تا ژرفای زندگی ريشه دوانده اند . انگار نسيم زندگی در درازنای زيستن وظيفه ی پراکنده کردن تخم اين سيتک ها را عهده دار بوده است ، بی آن که اين سرايندگان گمنام چشم انتظار امير زاده ای ، درباری و کاتبی برای ثبت در تاريخ و صله ی ناچيزی باشند ، تنها و تنها به نياز دل های شورمنش خويش پاسخ می دادند و در پس پشت زندگی يله سرايی می کردند . دل های عاشقانی زندگی گريز ، دلدادگانی گمنام و شوريدگانی سر مست بهترين زيست گاه اين دوبيتی ها و سيتک ها در درازنای زيستن بوده است .چوپان زادگان يله در دشت ها ، زنان شوی مرده ، مادران داغ ديده ، دخترکان ربوده شده ، برنايان عاشق پيشه ، نوازندگان دوره گرد ، برزگران ، نيزاريان و ... همه و همه حضوری زنده در جهان گسترده ی ترانه ها و سيتک ها دارند . شايد برای همين است که دوبيتی های اقوام ايرانی ، گاه با تغييری بسيار جزيی به شيوه ی شگفتی به هم نزديک می شوند و جان مايه های مشترکی دارند . اگر از تاثير و تکثير اين دوبيتی ها بگذريم شايد درد های مشترک ، شيوه ی زندگی مشترک ، غم ها و شادی های مشترک ، ابزار معيشتی مشترک و جغرافيای فرهنگی مشترک را بتوان يکی از دلايل بنيادين دوبيتی های هم جان و هم چهره ی آنان دانست زيرا بخشی از کارکرد اين دوبيتی ها در زندگی اجتماعی اقوام ايرانی ريشه های همسانی دارد که يافتن صاحبان اصلی آنان را دشوار می کند .
از ميان بيشتر قالب های سنتی شايد بتوان دو بيتی را کارکردی ترين قالب شعر اقوام ايرانی و يا حتا شعر پارسی ناميد . قالبی که در ميان طبقه ی فرودست جامعه ی ناهمگون ايرانی ، هم بار شعر را به دوش می کشيده است و هم ، بار موسيقی را . قالب دو بيتی را می توان جام جهان نمای دل های طبقات زيرين جامعه ی ايرانی ناميد ، طبقاتی که نه تنها اين قالب را برای جهان درونی خويش تنگ نمی يافتند بلکه چونان جام جهان نمايی نيز به او می نگريستند و در هر لحظه ای از زندگی نيز همراه شان می بردند تا با اين جام جهان نما هم به نياز ها و شوريدگی های خود پاسخ دهند و هم با ياری او، رو در روی ناملايمات زندگی و خستگی کار بايستند و توانی تازه برای ادامه ی زندگی بيابند. بی جهت نيست که دوبيتی و ترانه اين گونه با زندگی اجتماعی ايرانيان درپيوند بوده است و چنين متنوع و پر کارکرد است . به گمان بنده کمتر قالبی را در شعر سنتی می يابيم که از چنين تنوع و رنگارنگی ای برخوردار باشد و بتواند بيشتر کهن باور های بشری را در جانش جای دهد و هر لحظه نيز در زندگی مردم حضور داشته باشد .
با نگاهی گذرا به شخصيت قالب دوبيتی ها و سيتک ها و نيز زبان بی پيچش و قابل دسترس اين بزرگان ِکوچک و يا اين کوچکان بزرگ ، می توانيم به راز ماندگاری آنان پی ببريم ، رازشگفتی که کم تر با ذهن و زبان طبقه ی چيزدان و فن سالار ادبيات ما سازگار بوده است و حتا در بسياری جاها نيز با اين ذهن و زبان زمخت و مکتب زده ناهمسو بوده است . ذهن و زبانی که تا پيش از انقلاب بزرگ نيما کوچک ترين گذر و غفلت از عناصر شناخته شده ی شعر را بزرگ ترين جرم بر می شمرده است چه رسد به عبور از خطوط قرمز وزن و قافيه ، اما با بررسی بسياری از اين سيتک ها در خواهيم يافت که سرايندگان ، خواسته و ناخواسته اين خطوط قرمز را در سيتک سرايی نديده می گرفتند و تنها در انديشه ی بيان رنج ها و شادی های خويش می شدند چرا که ذهن و زبان اين فرودستان جز با جان زلال و غير اشرافی قالب سيتک و دوبيتی با هيچ قالب ديگری سازگار نبوده است .
بسياری از سيتک های سيستانی افزون بر پرش های وزنی ، در بهره گيری از قافيه نيز هم سو با تعاريف شناخته شده ی سخن سنجان و منتقدان ديروز و امروز نيستند اما هم چنان سيطره ی خويش را با تمامی اين کاستی ها بر موسيقی ، شعر و حتا پژوهش گران حفظ کرده اند و هر روز نيز خواهندگان تازه ای می يابند . حتا به گمان بنده با اين که بسياری از اين سيتک ها، شعرهای کم مايه و کم ويژه ای هستند و کم تر به ساختار های زبانی ی گويش سيستانی تن می دهند اما از آن جايی که ريشه در زندگی مردم دارند حتا ناخواسته باعث تغييراتی در حنجره ی ساز ها و نيز لحن های موسيقيايی سيستانيان شده اند و گاه نيز از خطوط قرمز زبان گذشته و باعث بيماری زبانی شده اند . با اين که امروز شاعران بسياری به سيتک سرايی روی آورده اند اما استقبال مردم و نوازندگان هم چنان از سيتک ها وترانه های کهن بيشتر است . شايد بافت زبانی پيچيده ، دشواری تصاوير ، کم خونی ، عدم هم خوانی محتوای شعر ها با شخصيت و جان دو بيتی ، فشرده نگويی و پريشان جانی و نيز دشواری خواندن را بتوان از دلايل عدم استقبال مردم ، خوانندگان و نوازندگان دانست . با اين همه ، دوبيتی امروز سيستانی نيز از خواب چندين ساله ی خويش برخاسته است و روندی نوگرايانه را در فرم و محتوا در پيش گرفته و چونان قالب های ديگر شهر نوپای سيستانی چشم به افق های دورتری دوخته است و هم پا با شعر امروز پارسی و اقوام ديگر ايرانی به پيش می رود و حتا، گاه به جان و زبان شناسنامه دار و شخصيت قابل قبولی نيز در اين گستره ها رسيده است .ازدوبيتی سرايان و يا سيتک سرايان کهن سيستانی می توان " اُسينا " ( البته با کمی احتياط ) ، " زينا" و " مَد علی " ( محمد علی ) را نام برد .
در پايان برای آشنايی دوست داران و خواهندگان شعر اقوام ايرانی ، برگردان و باز سرايی چند دوبيتی سيستانی را پيشکش می کنم .
۱ـ
پرسه داریِ پس از مرگ را نمی خواهم
چرا که مردگان را
به ديدار زندگان نيازی نيست.
آی باد !
امشب چرا سراغی از درختی تکيده نمی گيری ؟
۲ـ
دلم تنهاست
دل پريشانم تنهاست
ـ به تنهايی اندوه سرنايی ـ
باز می گشتی کاش .
چشم هايم را می گسترانم
در خيابانی که تو از آن بگذری و
گلی می شوم بر پيراهنت !
اگر که دوباره بيايی .
۳ـ
پريشانی ام را آرامشی نيست
چنان که شب های بی سرنوشتم را
بامدادی .
بهار سرگرم کوچيدن است
من
اما
هنوز زمستانم .
۴ـ
به بهانه ی لبان اناری ات
شبی خواهم آمد و
گيسوانت را شانه خواهم زد.
ـ اگر که بگذاری ـ
شباشب
در حوالی گيسويت
شانه ای خواهم شد و
تا پايان جهان خواهم زيست .
ـ اگر که بگذاری ـ
پيام سيستانی / نروژ
دوبيتی را در سيستان سيتک می نامند . دو گمان در باره ی ريشه و معنای اين اصطلاح است ، گمان نخست آن است که سيتک را هم ريشه با " سيت " ها و سکاها بپنداريم و گمان ديگر اين است که آن را برگرفته از واژه ی " سيت " به معنای ترانه بدانيم .افزون بر اين سيستانيان به دو بيتی ، بيت نيز می گويند . در هر روی دوبيتی سرایی يا سيتک سرايی ، شيوه ای يله سرايی بوده است که نخست ، سراينده و سپس خواننده و خواهنده برای رهايی از مرزهای سنتی ی زندگی بر می گزيدند تا با رساترين ، کوتاه ترين و رهاترين واژگان ، شادمانی ها ، دل گرفتگی ها ، تنهايی ها ، غربت زدگی ها و عاشقانگی های خويش را در فشرده ترين ، يله ترين ، زلال ترين و قابل دسترس ترين قالب زبانی بريزند و رودرروی زندگی بايستند و با کوتاه ترين قالب بر سر زندگی فريادی بلند سر دهند . شايد برای همين است که کم تر می توان سيتک و ترانه ای را يافت که بتوان آن را آرام نجوا کرد و کم تر شوريده ای را پيدا کرد که هنگام سيتک خوانی بتواند بی فريادی ناخواسته سيتکی را بخواند . بر بنياد همين باورهاست شايد که دوبيتی سرايی يا سيتک سرايی را بايستی مردمی ترين قالب شعر اقوام ايرانی ناميد زيرا دوبيتی يا سيتک قالب برگزيده و زبان دل های شوريده ی طبقات فرودستی بوده است که از ديرباز تاريخ در لايه های زيرين زندگی نفس می کشيده اند و همواره نيز دردهای مشترک و بی شمارشان بر شادی های شان می چربيده است و دوبيتی انگار می آمده است تا در کنار زيستن و کار، ياری گرشان باشد تا دمی زيستن بدفرجام و گجسته را تاب آورند و توانی برای پی گرفتن زندگی داشته باشند. بر وارونه ی قالب های ديگر شعری که سرايندگان آنان شناخته شده ، چيزدان و سخنوران فن سالاری در گستره ی ادبيات هستند و شناسنامه ی مشخصی دارند ، سرايندگان بسياری از اين سيتک ها جز چند تن ، ناشناخته و گمنامند اما سيتک ها و ترانه ها چه با نام و چه بی نام هم چنان از دياری به دياری ديگر کوچيده اند و تا ژرفای زندگی ريشه دوانده اند . انگار نسيم زندگی در درازنای زيستن وظيفه ی پراکنده کردن تخم اين سيتک ها را عهده دار بوده است ، بی آن که اين سرايندگان گمنام چشم انتظار امير زاده ای ، درباری و کاتبی برای ثبت در تاريخ و صله ی ناچيزی باشند ، تنها و تنها به نياز دل های شورمنش خويش پاسخ می دادند و در پس پشت زندگی يله سرايی می کردند . دل های عاشقانی زندگی گريز ، دلدادگانی گمنام و شوريدگانی سر مست بهترين زيست گاه اين دوبيتی ها و سيتک ها در درازنای زيستن بوده است .چوپان زادگان يله در دشت ها ، زنان شوی مرده ، مادران داغ ديده ، دخترکان ربوده شده ، برنايان عاشق پيشه ، نوازندگان دوره گرد ، برزگران ، نيزاريان و ... همه و همه حضوری زنده در جهان گسترده ی ترانه ها و سيتک ها دارند . شايد برای همين است که دوبيتی های اقوام ايرانی ، گاه با تغييری بسيار جزيی به شيوه ی شگفتی به هم نزديک می شوند و جان مايه های مشترکی دارند . اگر از تاثير و تکثير اين دوبيتی ها بگذريم شايد درد های مشترک ، شيوه ی زندگی مشترک ، غم ها و شادی های مشترک ، ابزار معيشتی مشترک و جغرافيای فرهنگی مشترک را بتوان يکی از دلايل بنيادين دوبيتی های هم جان و هم چهره ی آنان دانست زيرا بخشی از کارکرد اين دوبيتی ها در زندگی اجتماعی اقوام ايرانی ريشه های همسانی دارد که يافتن صاحبان اصلی آنان را دشوار می کند .
از ميان بيشتر قالب های سنتی شايد بتوان دو بيتی را کارکردی ترين قالب شعر اقوام ايرانی و يا حتا شعر پارسی ناميد . قالبی که در ميان طبقه ی فرودست جامعه ی ناهمگون ايرانی ، هم بار شعر را به دوش می کشيده است و هم ، بار موسيقی را . قالب دو بيتی را می توان جام جهان نمای دل های طبقات زيرين جامعه ی ايرانی ناميد ، طبقاتی که نه تنها اين قالب را برای جهان درونی خويش تنگ نمی يافتند بلکه چونان جام جهان نمايی نيز به او می نگريستند و در هر لحظه ای از زندگی نيز همراه شان می بردند تا با اين جام جهان نما هم به نياز ها و شوريدگی های خود پاسخ دهند و هم با ياری او، رو در روی ناملايمات زندگی و خستگی کار بايستند و توانی تازه برای ادامه ی زندگی بيابند. بی جهت نيست که دوبيتی و ترانه اين گونه با زندگی اجتماعی ايرانيان درپيوند بوده است و چنين متنوع و پر کارکرد است . به گمان بنده کمتر قالبی را در شعر سنتی می يابيم که از چنين تنوع و رنگارنگی ای برخوردار باشد و بتواند بيشتر کهن باور های بشری را در جانش جای دهد و هر لحظه نيز در زندگی مردم حضور داشته باشد .
با نگاهی گذرا به شخصيت قالب دوبيتی ها و سيتک ها و نيز زبان بی پيچش و قابل دسترس اين بزرگان ِکوچک و يا اين کوچکان بزرگ ، می توانيم به راز ماندگاری آنان پی ببريم ، رازشگفتی که کم تر با ذهن و زبان طبقه ی چيزدان و فن سالار ادبيات ما سازگار بوده است و حتا در بسياری جاها نيز با اين ذهن و زبان زمخت و مکتب زده ناهمسو بوده است . ذهن و زبانی که تا پيش از انقلاب بزرگ نيما کوچک ترين گذر و غفلت از عناصر شناخته شده ی شعر را بزرگ ترين جرم بر می شمرده است چه رسد به عبور از خطوط قرمز وزن و قافيه ، اما با بررسی بسياری از اين سيتک ها در خواهيم يافت که سرايندگان ، خواسته و ناخواسته اين خطوط قرمز را در سيتک سرايی نديده می گرفتند و تنها در انديشه ی بيان رنج ها و شادی های خويش می شدند چرا که ذهن و زبان اين فرودستان جز با جان زلال و غير اشرافی قالب سيتک و دوبيتی با هيچ قالب ديگری سازگار نبوده است .
بسياری از سيتک های سيستانی افزون بر پرش های وزنی ، در بهره گيری از قافيه نيز هم سو با تعاريف شناخته شده ی سخن سنجان و منتقدان ديروز و امروز نيستند اما هم چنان سيطره ی خويش را با تمامی اين کاستی ها بر موسيقی ، شعر و حتا پژوهش گران حفظ کرده اند و هر روز نيز خواهندگان تازه ای می يابند . حتا به گمان بنده با اين که بسياری از اين سيتک ها، شعرهای کم مايه و کم ويژه ای هستند و کم تر به ساختار های زبانی ی گويش سيستانی تن می دهند اما از آن جايی که ريشه در زندگی مردم دارند حتا ناخواسته باعث تغييراتی در حنجره ی ساز ها و نيز لحن های موسيقيايی سيستانيان شده اند و گاه نيز از خطوط قرمز زبان گذشته و باعث بيماری زبانی شده اند . با اين که امروز شاعران بسياری به سيتک سرايی روی آورده اند اما استقبال مردم و نوازندگان هم چنان از سيتک ها وترانه های کهن بيشتر است . شايد بافت زبانی پيچيده ، دشواری تصاوير ، کم خونی ، عدم هم خوانی محتوای شعر ها با شخصيت و جان دو بيتی ، فشرده نگويی و پريشان جانی و نيز دشواری خواندن را بتوان از دلايل عدم استقبال مردم ، خوانندگان و نوازندگان دانست . با اين همه ، دوبيتی امروز سيستانی نيز از خواب چندين ساله ی خويش برخاسته است و روندی نوگرايانه را در فرم و محتوا در پيش گرفته و چونان قالب های ديگر شهر نوپای سيستانی چشم به افق های دورتری دوخته است و هم پا با شعر امروز پارسی و اقوام ديگر ايرانی به پيش می رود و حتا، گاه به جان و زبان شناسنامه دار و شخصيت قابل قبولی نيز در اين گستره ها رسيده است .ازدوبيتی سرايان و يا سيتک سرايان کهن سيستانی می توان " اُسينا " ( البته با کمی احتياط ) ، " زينا" و " مَد علی " ( محمد علی ) را نام برد .
در پايان برای آشنايی دوست داران و خواهندگان شعر اقوام ايرانی ، برگردان و باز سرايی چند دوبيتی سيستانی را پيشکش می کنم .
۱ـ
پرسه داریِ پس از مرگ را نمی خواهم
چرا که مردگان را
به ديدار زندگان نيازی نيست.
آی باد !
امشب چرا سراغی از درختی تکيده نمی گيری ؟
۲ـ
دلم تنهاست
دل پريشانم تنهاست
ـ به تنهايی اندوه سرنايی ـ
باز می گشتی کاش .
چشم هايم را می گسترانم
در خيابانی که تو از آن بگذری و
گلی می شوم بر پيراهنت !
اگر که دوباره بيايی .
۳ـ
پريشانی ام را آرامشی نيست
چنان که شب های بی سرنوشتم را
بامدادی .
بهار سرگرم کوچيدن است
من
اما
هنوز زمستانم .
۴ـ
به بهانه ی لبان اناری ات
شبی خواهم آمد و
گيسوانت را شانه خواهم زد.
ـ اگر که بگذاری ـ
شباشب
در حوالی گيسويت
شانه ای خواهم شد و
تا پايان جهان خواهم زيست .
ـ اگر که بگذاری ـ
پيام سيستانی / نروژ
دوبيتی را در سيستان سيتک می نامند . دو گمان در باره ی ريشه و معنای اين اصطلاح است ، گمان نخست آن است که سيتک را هم ريشه با " سيت " ها و سکاها بپنداريم و گمان ديگر اين است که آن را برگرفته از واژه ی " سيت " به معنای ترانه بدانيم .افزون بر اين سيستانيان به دو بيتی ، بيت نيز می گويند . در هر روی دوبيتی سرایی يا سيتک سرايی ، شيوه ای يله سرايی بوده است که نخست ، سراينده و سپس خواننده و خواهنده برای رهايی از مرزهای سنتی ی زندگی بر می گزيدند تا با رساترين ، کوتاه ترين و رهاترين واژگان ، شادمانی ها ، دل گرفتگی ها ، تنهايی ها ، غربت زدگی ها و عاشقانگی های خويش را در فشرده ترين ، يله ترين ، زلال ترين و قابل دسترس ترين قالب زبانی بريزند و رودرروی زندگی بايستند و با کوتاه ترين قالب بر سر زندگی فريادی بلند سر دهند . شايد برای همين است که کم تر می توان سيتک و ترانه ای را يافت که بتوان آن را آرام نجوا کرد و کم تر شوريده ای را پيدا کرد که هنگام سيتک خوانی بتواند بی فريادی ناخواسته سيتکی را بخواند . بر بنياد همين باورهاست شايد که دوبيتی سرايی يا سيتک سرايی را بايستی مردمی ترين قالب شعر اقوام ايرانی ناميد زيرا دوبيتی يا سيتک قالب برگزيده و زبان دل های شوريده ی طبقات فرودستی بوده است که از ديرباز تاريخ در لايه های زيرين زندگی نفس می کشيده اند و همواره نيز دردهای مشترک و بی شمارشان بر شادی های شان می چربيده است و دوبيتی انگار می آمده است تا در کنار زيستن و کار، ياری گرشان باشد تا دمی زيستن بدفرجام و گجسته را تاب آورند و توانی برای پی گرفتن زندگی داشته باشند. بر وارونه ی قالب های ديگر شعری که سرايندگان آنان شناخته شده ، چيزدان و سخنوران فن سالاری در گستره ی ادبيات هستند و شناسنامه ی مشخصی دارند ، سرايندگان بسياری از اين سيتک ها جز چند تن ، ناشناخته و گمنامند اما سيتک ها و ترانه ها چه با نام و چه بی نام هم چنان از دياری به دياری ديگر کوچيده اند و تا ژرفای زندگی ريشه دوانده اند . انگار نسيم زندگی در درازنای زيستن وظيفه ی پراکنده کردن تخم اين سيتک ها را عهده دار بوده است ، بی آن که اين سرايندگان گمنام چشم انتظار امير زاده ای ، درباری و کاتبی برای ثبت در تاريخ و صله ی ناچيزی باشند ، تنها و تنها به نياز دل های شورمنش خويش پاسخ می دادند و در پس پشت زندگی يله سرايی می کردند . دل های عاشقانی زندگی گريز ، دلدادگانی گمنام و شوريدگانی سر مست بهترين زيست گاه اين دوبيتی ها و سيتک ها در درازنای زيستن بوده است .چوپان زادگان يله در دشت ها ، زنان شوی مرده ، مادران داغ ديده ، دخترکان ربوده شده ، برنايان عاشق پيشه ، نوازندگان دوره گرد ، برزگران ، نيزاريان و ... همه و همه حضوری زنده در جهان گسترده ی ترانه ها و سيتک ها دارند . شايد برای همين است که دوبيتی های اقوام ايرانی ، گاه با تغييری بسيار جزيی به شيوه ی شگفتی به هم نزديک می شوند و جان مايه های مشترکی دارند . اگر از تاثير و تکثير اين دوبيتی ها بگذريم شايد درد های مشترک ، شيوه ی زندگی مشترک ، غم ها و شادی های مشترک ، ابزار معيشتی مشترک و جغرافيای فرهنگی مشترک را بتوان يکی از دلايل بنيادين دوبيتی های هم جان و هم چهره ی آنان دانست زيرا بخشی از کارکرد اين دوبيتی ها در زندگی اجتماعی اقوام ايرانی ريشه های همسانی دارد که يافتن صاحبان اصلی آنان را دشوار می کند .
از ميان بيشتر قالب های سنتی شايد بتوان دو بيتی را کارکردی ترين قالب شعر اقوام ايرانی و يا حتا شعر پارسی ناميد . قالبی که در ميان طبقه ی فرودست جامعه ی ناهمگون ايرانی ، هم بار شعر را به دوش می کشيده است و هم ، بار موسيقی را . قالب دو بيتی را می توان جام جهان نمای دل های طبقات زيرين جامعه ی ايرانی ناميد ، طبقاتی که نه تنها اين قالب را برای جهان درونی خويش تنگ نمی يافتند بلکه چونان جام جهان نمايی نيز به او می نگريستند و در هر لحظه ای از زندگی نيز همراه شان می بردند تا با اين جام جهان نما هم به نياز ها و شوريدگی های خود پاسخ دهند و هم با ياری او، رو در روی ناملايمات زندگی و خستگی کار بايستند و توانی تازه برای ادامه ی زندگی بيابند. بی جهت نيست که دوبيتی و ترانه اين گونه با زندگی اجتماعی ايرانيان درپيوند بوده است و چنين متنوع و پر کارکرد است . به گمان بنده کمتر قالبی را در شعر سنتی می يابيم که از چنين تنوع و رنگارنگی ای برخوردار باشد و بتواند بيشتر کهن باور های بشری را در جانش جای دهد و هر لحظه نيز در زندگی مردم حضور داشته باشد .
با نگاهی گذرا به شخصيت قالب دوبيتی ها و سيتک ها و نيز زبان بی پيچش و قابل دسترس اين بزرگان ِکوچک و يا اين کوچکان بزرگ ، می توانيم به راز ماندگاری آنان پی ببريم ، رازشگفتی که کم تر با ذهن و زبان طبقه ی چيزدان و فن سالار ادبيات ما سازگار بوده است و حتا در بسياری جاها نيز با اين ذهن و زبان زمخت و مکتب زده ناهمسو بوده است . ذهن و زبانی که تا پيش از انقلاب بزرگ نيما کوچک ترين گذر و غفلت از عناصر شناخته شده ی شعر را بزرگ ترين جرم بر می شمرده است چه رسد به عبور از خطوط قرمز وزن و قافيه ، اما با بررسی بسياری از اين سيتک ها در خواهيم يافت که سرايندگان ، خواسته و ناخواسته اين خطوط قرمز را در سيتک سرايی نديده می گرفتند و تنها در انديشه ی بيان رنج ها و شادی های خويش می شدند چرا که ذهن و زبان اين فرودستان جز با جان زلال و غير اشرافی قالب سيتک و دوبيتی با هيچ قالب ديگری سازگار نبوده است .
بسياری از سيتک های سيستانی افزون بر پرش های وزنی ، در بهره گيری از قافيه نيز هم سو با تعاريف شناخته شده ی سخن سنجان و منتقدان ديروز و امروز نيستند اما هم چنان سيطره ی خويش را با تمامی اين کاستی ها بر موسيقی ، شعر و حتا پژوهش گران حفظ کرده اند و هر روز نيز خواهندگان تازه ای می يابند . حتا به گمان بنده با اين که بسياری از اين سيتک ها، شعرهای کم مايه و کم ويژه ای هستند و کم تر به ساختار های زبانی ی گويش سيستانی تن می دهند اما از آن جايی که ريشه در زندگی مردم دارند حتا ناخواسته باعث تغييراتی در حنجره ی ساز ها و نيز لحن های موسيقيايی سيستانيان شده اند و گاه نيز از خطوط قرمز زبان گذشته و باعث بيماری زبانی شده اند . با اين که امروز شاعران بسياری به سيتک سرايی روی آورده اند اما استقبال مردم و نوازندگان هم چنان از سيتک ها وترانه های کهن بيشتر است . شايد بافت زبانی پيچيده ، دشواری تصاوير ، کم خونی ، عدم هم خوانی محتوای شعر ها با شخصيت و جان دو بيتی ، فشرده نگويی و پريشان جانی و نيز دشواری خواندن را بتوان از دلايل عدم استقبال مردم ، خوانندگان و نوازندگان دانست . با اين همه ، دوبيتی امروز سيستانی نيز از خواب چندين ساله ی خويش برخاسته است و روندی نوگرايانه را در فرم و محتوا در پيش گرفته و چونان قالب های ديگر شهر نوپای سيستانی چشم به افق های دورتری دوخته است و هم پا با شعر امروز پارسی و اقوام ديگر ايرانی به پيش می رود و حتا، گاه به جان و زبان شناسنامه دار و شخصيت قابل قبولی نيز در اين گستره ها رسيده است .ازدوبيتی سرايان و يا سيتک سرايان کهن سيستانی می توان " اُسينا " ( البته با کمی احتياط ) ، " زينا" و " مَد علی " ( محمد علی ) را نام برد .
در پايان برای آشنايی دوست داران و خواهندگان شعر اقوام ايرانی ، برگردان و باز سرايی چند دوبيتی سيستانی را پيشکش می کنم .
۱ـ
پرسه داریِ پس از مرگ را نمی خواهم
چرا که مردگان را
به ديدار زندگان نيازی نيست.
آی باد !
امشب چرا سراغی از درختی تکيده نمی گيری ؟
۲ـ
دلم تنهاست
دل پريشانم تنهاست
ـ به تنهايی اندوه سرنايی ـ
باز می گشتی کاش .
چشم هايم را می گسترانم
در خيابانی که تو از آن بگذری و
گلی می شوم بر پيراهنت !
اگر که دوباره بيايی .
۳ـ
پريشانی ام را آرامشی نيست
چنان که شب های بی سرنوشتم را
بامدادی .
بهار سرگرم کوچيدن است
من
اما
هنوز زمستانم .
۴ـ
به بهانه ی لبان اناری ات
شبی خواهم آمد و
گيسوانت را شانه خواهم زد.
ـ اگر که بگذاری ـ
شباشب
در حوالی گيسويت
شانه ای خواهم شد و
تا پايان جهان خواهم زيست .
ـ اگر که بگذاری ـ
پيام سيستانی / نروژ
دوبيتی را در سيستان سيتک می نامند . دو گمان در باره ی ريشه و معنای اين اصطلاح است ، گمان نخست آن است که سيتک را هم ريشه با " سيت " ها و سکاها بپنداريم و گمان ديگر اين است که آن را برگرفته از واژه ی " سيت " به معنای ترانه بدانيم .افزون بر اين سيستانيان به دو بيتی ، بيت نيز می گويند . در هر روی دوبيتی سرایی يا سيتک سرايی ، شيوه ای يله سرايی بوده است که نخست ، سراينده و سپس خواننده و خواهنده برای رهايی از مرزهای سنتی ی زندگی بر می گزيدند تا با رساترين ، کوتاه ترين و رهاترين واژگان ، شادمانی ها ، دل گرفتگی ها ، تنهايی ها ، غربت زدگی ها و عاشقانگی های خويش را در فشرده ترين ، يله ترين ، زلال ترين و قابل دسترس ترين قالب زبانی بريزند و رودرروی زندگی بايستند و با کوتاه ترين قالب بر سر زندگی فريادی بلند سر دهند . شايد برای همين است که کم تر می توان سيتک و ترانه ای را يافت که بتوان آن را آرام نجوا کرد و کم تر شوريده ای را پيدا کرد که هنگام سيتک خوانی بتواند بی فريادی ناخواسته سيتکی را بخواند . بر بنياد همين باورهاست شايد که دوبيتی سرايی يا سيتک سرايی را بايستی مردمی ترين قالب شعر اقوام ايرانی ناميد زيرا دوبيتی يا سيتک قالب برگزيده و زبان دل های شوريده ی طبقات فرودستی بوده است که از ديرباز تاريخ در لايه های زيرين زندگی نفس می کشيده اند و همواره نيز دردهای مشترک و بی شمارشان بر شادی های شان می چربيده است و دوبيتی انگار می آمده است تا در کنار زيستن و کار، ياری گرشان باشد تا دمی زيستن بدفرجام و گجسته را تاب آورند و توانی برای پی گرفتن زندگی داشته باشند. بر وارونه ی قالب های ديگر شعری که سرايندگان آنان شناخته شده ، چيزدان و سخنوران فن سالاری در گستره ی ادبيات هستند و شناسنامه ی مشخصی دارند ، سرايندگان بسياری از اين سيتک ها جز چند تن ، ناشناخته و گمنامند اما سيتک ها و ترانه ها چه با نام و چه بی نام هم چنان از دياری به دياری ديگر کوچيده اند و تا ژرفای زندگی ريشه دوانده اند . انگار نسيم زندگی در درازنای زيستن وظيفه ی پراکنده کردن تخم اين سيتک ها را عهده دار بوده است ، بی آن که اين سرايندگان گمنام چشم انتظار امير زاده ای ، درباری و کاتبی برای ثبت در تاريخ و صله ی ناچيزی باشند ، تنها و تنها به نياز دل های شورمنش خويش پاسخ می دادند و در پس پشت زندگی يله سرايی می کردند . دل های عاشقانی زندگی گريز ، دلدادگانی گمنام و شوريدگانی سر مست بهترين زيست گاه اين دوبيتی ها و سيتک ها در درازنای زيستن بوده است .چوپان زادگان يله در دشت ها ، زنان شوی مرده ، مادران داغ ديده ، دخترکان ربوده شده ، برنايان عاشق پيشه ، نوازندگان دوره گرد ، برزگران ، نيزاريان و ... همه و همه حضوری زنده در جهان گسترده ی ترانه ها و سيتک ها دارند . شايد برای همين است که دوبيتی های اقوام ايرانی ، گاه با تغييری بسيار جزيی به شيوه ی شگفتی به هم نزديک می شوند و جان مايه های مشترکی دارند . اگر از تاثير و تکثير اين دوبيتی ها بگذريم شايد درد های مشترک ، شيوه ی زندگی مشترک ، غم ها و شادی های مشترک ، ابزار معيشتی مشترک و جغرافيای فرهنگی مشترک را بتوان يکی از دلايل بنيادين دوبيتی های هم جان و هم چهره ی آنان دانست زيرا بخشی از کارکرد اين دوبيتی ها در زندگی اجتماعی اقوام ايرانی ريشه های همسانی دارد که يافتن صاحبان اصلی آنان را دشوار می کند .
از ميان بيشتر قالب های سنتی شايد بتوان دو بيتی را کارکردی ترين قالب شعر اقوام ايرانی و يا حتا شعر پارسی ناميد . قالبی که در ميان طبقه ی فرودست جامعه ی ناهمگون ايرانی ، هم بار شعر را به دوش می کشيده است و هم ، بار موسيقی را . قالب دو بيتی را می توان جام جهان نمای دل های طبقات زيرين جامعه ی ايرانی ناميد ، طبقاتی که نه تنها اين قالب را برای جهان درونی خويش تنگ نمی يافتند بلکه چونان جام جهان نمايی نيز به او می نگريستند و در هر لحظه ای از زندگی نيز همراه شان می بردند تا با اين جام جهان نما هم به نياز ها و شوريدگی های خود پاسخ دهند و هم با ياری او، رو در روی ناملايمات زندگی و خستگی کار بايستند و توانی تازه برای ادامه ی زندگی بيابند. بی جهت نيست که دوبيتی و ترانه اين گونه با زندگی اجتماعی ايرانيان درپيوند بوده است و چنين متنوع و پر کارکرد است . به گمان بنده کمتر قالبی را در شعر سنتی می يابيم که از چنين تنوع و رنگارنگی ای برخوردار باشد و بتواند بيشتر کهن باور های بشری را در جانش جای دهد و هر لحظه نيز در زندگی مردم حضور داشته باشد .
با نگاهی گذرا به شخصيت قالب دوبيتی ها و سيتک ها و نيز زبان بی پيچش و قابل دسترس اين بزرگان ِکوچک و يا اين کوچکان بزرگ ، می توانيم به راز ماندگاری آنان پی ببريم ، رازشگفتی که کم تر با ذهن و زبان طبقه ی چيزدان و فن سالار ادبيات ما سازگار بوده است و حتا در بسياری جاها نيز با اين ذهن و زبان زمخت و مکتب زده ناهمسو بوده است . ذهن و زبانی که تا پيش از انقلاب بزرگ نيما کوچک ترين گذر و غفلت از عناصر شناخته شده ی شعر را بزرگ ترين جرم بر می شمرده است چه رسد به عبور از خطوط قرمز وزن و قافيه ، اما با بررسی بسياری از اين سيتک ها در خواهيم يافت که سرايندگان ، خواسته و ناخواسته اين خطوط قرمز را در سيتک سرايی نديده می گرفتند و تنها در انديشه ی بيان رنج ها و شادی های خويش می شدند چرا که ذهن و زبان اين فرودستان جز با جان زلال و غير اشرافی قالب سيتک و دوبيتی با هيچ قالب ديگری سازگار نبوده است .
بسياری از سيتک های سيستانی افزون بر پرش های وزنی ، در بهره گيری از قافيه نيز هم سو با تعاريف شناخته شده ی سخن سنجان و منتقدان ديروز و امروز نيستند اما هم چنان سيطره ی خويش را با تمامی اين کاستی ها بر موسيقی ، شعر و حتا پژوهش گران حفظ کرده اند و هر روز نيز خواهندگان تازه ای می يابند . حتا به گمان بنده با اين که بسياری از اين سيتک ها، شعرهای کم مايه و کم ويژه ای هستند و کم تر به ساختار های زبانی ی گويش سيستانی تن می دهند اما از آن جايی که ريشه در زندگی مردم دارند حتا ناخواسته باعث تغييراتی در حنجره ی ساز ها و نيز لحن های موسيقيايی سيستانيان شده اند و گاه نيز از خطوط قرمز زبان گذشته و باعث بيماری زبانی شده اند . با اين که امروز شاعران بسياری به سيتک سرايی روی آورده اند اما استقبال مردم و نوازندگان هم چنان از سيتک ها وترانه های کهن بيشتر است . شايد بافت زبانی پيچيده ، دشواری تصاوير ، کم خونی ، عدم هم خوانی محتوای شعر ها با شخصيت و جان دو بيتی ، فشرده نگويی و پريشان جانی و نيز دشواری خواندن را بتوان از دلايل عدم استقبال مردم ، خوانندگان و نوازندگان دانست . با اين همه ، دوبيتی امروز سيستانی نيز از خواب چندين ساله ی خويش برخاسته است و روندی نوگرايانه را در فرم و محتوا در پيش گرفته و چونان قالب های ديگر شهر نوپای سيستانی چشم به افق های دورتری دوخته است و هم پا با شعر امروز پارسی و اقوام ديگر ايرانی به پيش می رود و حتا، گاه به جان و زبان شناسنامه دار و شخصيت قابل قبولی نيز در اين گستره ها رسيده است .ازدوبيتی سرايان و يا سيتک سرايان کهن سيستانی می توان " اُسينا " ( البته با کمی احتياط ) ، " زينا" و " مَد علی " ( محمد علی ) را نام برد .
در پايان برای آشنايی دوست داران و خواهندگان شعر اقوام ايرانی ، برگردان و باز سرايی چند دوبيتی سيستانی را پيشکش می کنم .
۱ـ
پرسه داریِ پس از مرگ را نمی خواهم
چرا که مردگان را
به ديدار زندگان نيازی نيست.
آی باد !
امشب چرا سراغی از درختی تکيده نمی گيری ؟
۲ـ
دلم تنهاست
دل پريشانم تنهاست
ـ به تنهايی اندوه سرنايی ـ
باز می گشتی کاش .
چشم هايم را می گسترانم
در خيابانی که تو از آن بگذری و
گلی می شوم بر پيراهنت !
اگر که دوباره بيايی .
۳ـ
پريشانی ام را آرامشی نيست
چنان که شب های بی سرنوشتم را
بامدادی .
بهار سرگرم کوچيدن است
من
اما
هنوز زمستانم .
۴ـ
به بهانه ی لبان اناری ات
شبی خواهم آمد و
گيسوانت را شانه خواهم زد.
ـ اگر که بگذاری ـ
شباشب
در حوالی گيسويت
شانه ای خواهم شد و
تا پايان جهان خواهم زيست .
ـ اگر که بگذاری ـ
پيام سيستانی / نروژ
دوبيتی را در سيستان سيتک می نامند . دو گمان در باره ی ريشه و معنای اين اصطلاح است ، گمان نخست آن است که سيتک را هم ريشه با " سيت " ها و سکاها بپنداريم و گمان ديگر اين است که آن را برگرفته از واژه ی " سيت " به معنای ترانه بدانيم .افزون بر اين سيستانيان به دو بيتی ، بيت نيز می گويند . در هر روی دوبيتی سرایی يا سيتک سرايی ، شيوه ای يله سرايی بوده است که نخست ، سراينده و سپس خواننده و خواهنده برای رهايی از مرزهای سنتی ی زندگی بر می گزيدند تا با رساترين ، کوتاه ترين و رهاترين واژگان ، شادمانی ها ، دل گرفتگی ها ، تنهايی ها ، غربت زدگی ها و عاشقانگی های خويش را در فشرده ترين ، يله ترين ، زلال ترين و قابل دسترس ترين قالب زبانی بريزند و رودرروی زندگی بايستند و با کوتاه ترين قالب بر سر زندگی فريادی بلند سر دهند . شايد برای همين است که کم تر می توان سيتک و ترانه ای را يافت که بتوان آن را آرام نجوا کرد و کم تر شوريده ای را پيدا کرد که هنگام سيتک خوانی بتواند بی فريادی ناخواسته سيتکی را بخواند . بر بنياد همين باورهاست شايد که دوبيتی سرايی يا سيتک سرايی را بايستی مردمی ترين قالب شعر اقوام ايرانی ناميد زيرا دوبيتی يا سيتک قالب برگزيده و زبان دل های شوريده ی طبقات فرودستی بوده است که از ديرباز تاريخ در لايه های زيرين زندگی نفس می کشيده اند و همواره نيز دردهای مشترک و بی شمارشان بر شادی های شان می چربيده است و دوبيتی انگار می آمده است تا در کنار زيستن و کار، ياری گرشان باشد تا دمی زيستن بدفرجام و گجسته را تاب آورند و توانی برای پی گرفتن زندگی داشته باشند. بر وارونه ی قالب های ديگر شعری که سرايندگان آنان شناخته شده ، چيزدان و سخنوران فن سالاری در گستره ی ادبيات هستند و شناسنامه ی مشخصی دارند ، سرايندگان بسياری از اين سيتک ها جز چند تن ، ناشناخته و گمنامند اما سيتک ها و ترانه ها چه با نام و چه بی نام هم چنان از دياری به دياری ديگر کوچيده اند و تا ژرفای زندگی ريشه دوانده اند . انگار نسيم زندگی در درازنای زيستن وظيفه ی پراکنده کردن تخم اين سيتک ها را عهده دار بوده است ، بی آن که اين سرايندگان گمنام چشم انتظار امير زاده ای ، درباری و کاتبی برای ثبت در تاريخ و صله ی ناچيزی باشند ، تنها و تنها به نياز دل های شورمنش خويش پاسخ می دادند و در پس پشت زندگی يله سرايی می کردند . دل های عاشقانی زندگی گريز ، دلدادگانی گمنام و شوريدگانی سر مست بهترين زيست گاه اين دوبيتی ها و سيتک ها در درازنای زيستن بوده است .چوپان زادگان يله در دشت ها ، زنان شوی مرده ، مادران داغ ديده ، دخترکان ربوده شده ، برنايان عاشق پيشه ، نوازندگان دوره گرد ، برزگران ، نيزاريان و ... همه و همه حضوری زنده در جهان گسترده ی ترانه ها و سيتک ها دارند . شايد برای همين است که دوبيتی های اقوام ايرانی ، گاه با تغييری بسيار جزيی به شيوه ی شگفتی به هم نزديک می شوند و جان مايه های مشترکی دارند . اگر از تاثير و تکثير اين دوبيتی ها بگذريم شايد درد های مشترک ، شيوه ی زندگی مشترک ، غم ها و شادی های مشترک ، ابزار معيشتی مشترک و جغرافيای فرهنگی مشترک را بتوان يکی از دلايل بنيادين دوبيتی های هم جان و هم چهره ی آنان دانست زيرا بخشی از کارکرد اين دوبيتی ها در زندگی اجتماعی اقوام ايرانی ريشه های همسانی دارد که يافتن صاحبان اصلی آنان را دشوار می کند .
از ميان بيشتر قالب های سنتی شايد بتوان دو بيتی را کارکردی ترين قالب شعر اقوام ايرانی و يا حتا شعر پارسی ناميد . قالبی که در ميان طبقه ی فرودست جامعه ی ناهمگون ايرانی ، هم بار شعر را به دوش می کشيده است و هم ، بار موسيقی را . قالب دو بيتی را می توان جام جهان نمای دل های طبقات زيرين جامعه ی ايرانی ناميد ، طبقاتی که نه تنها اين قالب را برای جهان درونی خويش تنگ نمی يافتند بلکه چونان جام جهان نمايی نيز به او می نگريستند و در هر لحظه ای از زندگی نيز همراه شان می بردند تا با اين جام جهان نما هم به نياز ها و شوريدگی های خود پاسخ دهند و هم با ياری او، رو در روی ناملايمات زندگی و خستگی کار بايستند و توانی تازه برای ادامه ی زندگی بيابند. بی جهت نيست که دوبيتی و ترانه اين گونه با زندگی اجتماعی ايرانيان درپيوند بوده است و چنين متنوع و پر کارکرد است . به گمان بنده کمتر قالبی را در شعر سنتی می يابيم که از چنين تنوع و رنگارنگی ای برخوردار باشد و بتواند بيشتر کهن باور های بشری را در جانش جای دهد و هر لحظه نيز در زندگی مردم حضور داشته باشد .
با نگاهی گذرا به شخصيت قالب دوبيتی ها و سيتک ها و نيز زبان بی پيچش و قابل دسترس اين بزرگان ِکوچک و يا اين کوچکان بزرگ ، می توانيم به راز ماندگاری آنان پی ببريم ، رازشگفتی که کم تر با ذهن و زبان طبقه ی چيزدان و فن سالار ادبيات ما سازگار بوده است و حتا در بسياری جاها نيز با اين ذهن و زبان زمخت و مکتب زده ناهمسو بوده است . ذهن و زبانی که تا پيش از انقلاب بزرگ نيما کوچک ترين گذر و غفلت از عناصر شناخته شده ی شعر را بزرگ ترين جرم بر می شمرده است چه رسد به عبور از خطوط قرمز وزن و قافيه ، اما با بررسی بسياری از اين سيتک ها در خواهيم يافت که سرايندگان ، خواسته و ناخواسته اين خطوط قرمز را در سيتک سرايی نديده می گرفتند و تنها در انديشه ی بيان رنج ها و شادی های خويش می شدند چرا که ذهن و زبان اين فرودستان جز با جان زلال و غير اشرافی قالب سيتک و دوبيتی با هيچ قالب ديگری سازگار نبوده است .
بسياری از سيتک های سيستانی افزون بر پرش های وزنی ، در بهره گيری از قافيه نيز هم سو با تعاريف شناخته شده ی سخن سنجان و منتقدان ديروز و امروز نيستند اما هم چنان سيطره ی خويش را با تمامی اين کاستی ها بر موسيقی ، شعر و حتا پژوهش گران حفظ کرده اند و هر روز نيز خواهندگان تازه ای می يابند . حتا به گمان بنده با اين که بسياری از اين سيتک ها، شعرهای کم مايه و کم ويژه ای هستند و کم تر به ساختار های زبانی ی گويش سيستانی تن می دهند اما از آن جايی که ريشه در زندگی مردم دارند حتا ناخواسته باعث تغييراتی در حنجره ی ساز ها و نيز لحن های موسيقيايی سيستانيان شده اند و گاه نيز از خطوط قرمز زبان گذشته و باعث بيماری زبانی شده اند . با اين که امروز شاعران بسياری به سيتک سرايی روی آورده اند اما استقبال مردم و نوازندگان هم چنان از سيتک ها وترانه های کهن بيشتر است . شايد بافت زبانی پيچيده ، دشواری تصاوير ، کم خونی ، عدم هم خوانی محتوای شعر ها با شخصيت و جان دو بيتی ، فشرده نگويی و پريشان جانی و نيز دشواری خواندن را بتوان از دلايل عدم استقبال مردم ، خوانندگان و نوازندگان دانست . با اين همه ، دوبيتی امروز سيستانی نيز از خواب چندين ساله ی خويش برخاسته است و روندی نوگرايانه را در فرم و محتوا در پيش گرفته و چونان قالب های ديگر شهر نوپای سيستانی چشم به افق های دورتری دوخته است و هم پا با شعر امروز پارسی و اقوام ديگر ايرانی به پيش می رود و حتا، گاه به جان و زبان شناسنامه دار و شخصيت قابل قبولی نيز در اين گستره ها رسيده است .ازدوبيتی سرايان و يا سيتک سرايان کهن سيستانی می توان " اُسينا " ( البته با کمی احتياط ) ، " زينا" و " مَد علی " ( محمد علی ) را نام برد .
در پايان برای آشنايی دوست داران و خواهندگان شعر اقوام ايرانی ، برگردان و باز سرايی چند دوبيتی سيستانی را پيشکش می کنم .
۱ـ
پرسه داریِ پس از مرگ را نمی خواهم
چرا که مردگان را
به ديدار زندگان نيازی نيست.
آی باد !
امشب چرا سراغی از درختی تکيده نمی گيری ؟
۲ـ
دلم تنهاست
دل پريشانم تنهاست
ـ به تنهايی اندوه سرنايی ـ
باز می گشتی کاش .
چشم هايم را می گسترانم
در خيابانی که تو از آن بگذری و
گلی می شوم بر پيراهنت !
اگر که دوباره بيايی .
۳ـ
پريشانی ام را آرامشی نيست
چنان که شب های بی سرنوشتم را
بامدادی .
بهار سرگرم کوچيدن است
من
اما
هنوز زمستانم .
۴ـ
به بهانه ی لبان اناری ات
شبی خواهم آمد و
گيسوانت را شانه خواهم زد.
ـ اگر که بگذاری ـ
شباشب
در حوالی گيسويت
شانه ای خواهم شد و
تا پايان جهان خواهم زيست .
ـ اگر که بگذاری ـ
پيام سيستانی / نروژ
یعقوب لیث سیستانی ودستوربزرگ اوپس ازتصرف کرمان،سیستانی یکی ازدلایل فارسی صحبت کردن مادرامروز
یعقوب لیث صفار، قهرمان ملی ایرانیان كه تصمیم به پایان دادن به حكومت عرب بر میهن گرفته بود 16 ژوئن سال 868 میلادی شهر كرمان را آزاد كرد. در كرمان بود كه یعقوب دستور اكید داد به زبانی كه او نمی فهمد (عربی)، مكاتبه نكنند. از زمان افتادن ایران به دست عرب، تا آن روز مكاتبات اداری به زبان عربی صورت می گرفت. با صدور دستور اكید یعقوب لیث بود كه «پارسی» بار دیگر زبان رسمی ایرانیان شد و رونق گرفت.
یعقوب بود كه خواست برای حروفی كه در عربی نیست و در فارسی تلفظ می شود، جانشین بیابند تا خط الرسم تكمیل شود و سالها طول كشید تا ادیبان با هم به توافق رسیدند كه «پ، چ، ژ، گ» را با افزودن نقطه و سركش بر حروف عربی مشابه، به وجود آورند تا تركیب حروف تغییر نكند و مقرر داشتند كه از بكار بردن حروف خاص زبان عربی از جمله «ص، ض، ط، ظ، ث، ح، ع و ء » در واژه ها و اسامی فارسی خودداری شود.
تكمیل این تغییرات هشتاد سال وقت گرفت و این اصلاحات حروف و تبدیل واژه ها در سال 950 میلادی به پایان رسید و خط الرسم فارسی امروز به دست آمد. باید دانست كه ایرانیان تنها مسلمانان آن زمان بودند كه زبان ملی خود را از دست ندادند. می دانیم كه ایرانیان ساكن «فرارود» و خراسان خاوری (افغانستان شمالی امروز) كه تاجیك خوانده می شوند «پارسی» را از دست نداده بودند و گروهی از آنان با افتخار تمام خود را پارسیوان = پارسیبان می نامیدند.
یعقوب كه پرچم استقلال طلبی را در سیستان برافراشته بود در سال 862 میلادی هرات و سال بعد سراسر شمال شرقی ایران و تا كابل را از دست عمال خلیفه بغداد بیرون آورده بود.
یعقوب پس از آزاد كردن كرمان، با همان هدف، فارس و خوزستان را پس گرفت و با خلیفه عباسی مستقیماً وارد جنگ شد، ولی اندكی پس از رد پیشنهاد صلح خلیفه در سال 878 میلادی، در خوزستان از بیماری قولنج درگذشت، همانجا مدفون شد و برادرش «عمرو لیث» بر جای او نشست و مصلحت در آن دید كه با خلیفه از در آشتی درآید و خلیفه هم حكومت وی را بر فارس، اصفهان، كرمان، سیستان، مكران (بلوچستان)، سند (ایالت جنوبی پاكستان امروز به مركزیت شهر كراچی) و بخش هایی از خراسان به رسمیت شناخت.
فرخی سیستانی شاعرشهیرسیستانی،سیستانیهاپیشتازدرفرهنگ وادب و...09111772048
برخی ازاشعاردیوان فرخی سیستانی «آنکو طلبد نام نکو باید کردن// با دیو به روز اندر سیصد ره پیکار»
«آیی و گویی که بوسه خواهی؟ خواهم// کور چهخواهد بجز دو دیده روشن»
«از بن دندان بکند هرکه هست// آنچه بداناندر ما را رضاست»
«اگر اسکندر با شاه همسفر بودی// ز اسب تازی زود آمدی فرود به خر»
«اندر این ایام از نادرهها نادره است// پسری با پدر خویش موافق به سیر»
«ایدوست به یکسخن ز من بگریزی// خوی تو نبد به هر حدیثی تیزی// بد گشتی از آن که با بدان آمیزی// با دیگ بمنشین که سیه برخیزی»
«ایزد کند رحمت بر آن کس که او// رحمت کند بر مردم ممتحن»
«اینک همیرود که به هر قلعه برکشد// از کشته پشته پشته و از آتش علم علم»
«با دیگ بمنشین که سیه برخیزی// با بدان سر مکن که بد گردی»
«باز هم باز بود ورچه که او بسته بود// صولت بازی از باز فکندن نتوان»
«با وقت بود بسته همهکار و همهچیز// بیوقت بود کار بهسر بردن دشوار»
«برتر ز خویها خرد است و هنر// مردم بی این دوچیز نیاید به کار»
«بسا سپاه گرانا که در زمانه شدند// ز جنبش قلمی تار و مار و زیر و زبر»
«بسا کسا که به امید آنکه به یابد// شکر ز دست بیفکند و بر گرفت شرنگ»
«بس کسا کاندر گهر و اندر هنر دعوی کند// همچو خر در یخ بماند چون گَهِ برهان بود»
«بسیار بخوردند و نبردند گمانی// کز خوردن بسیار شود مردم بیمار»
«بلی آنچه خواهد رسیدن به مردم// دهد دل بدان هر زمانی گواهی»
«به اختیار، کس از یار خویش دور شود؟// به روز وصل کسی آرزو کند هجران؟»
«به زبان و به دل زبردستی// مرد چون بنگری دل است و زبان»
«به فضل و خوی پسندیده جست باید نام// دگر به دادن نان و به بذل کردن زر»
«به نهاد و خوی و صورت به پدر ماند راست// پسر آنست پدر را که بماند به پدر» «پسر کو چون پدر باشد ستایش را سزا باشد»
«پسر که دانا باشد بر از پدر بخورد// بخاصه از پدر پیشبین دولتیار»
«پی نام و ناناند خلق زمانه// تو مر خلق را مایهٔ نام و نانی»
«تا با تو به صلح گشتم ای مایهٔ جنگ// گردد دل من همی ز بترویان تنگ// امروز که آفتاب دارم در چنگ// نه شگفت گر از ستارگان دارم ننگ»
«تا کی بود بهانه و تا کی بود عتاب// این عشق نیست جانا جنگ است و کارزار»
«تو کریم و پسران همچو تو باشند کریم// به شجر باز شود نیک و بد هر ثمری»
«تو ندانی که مرا کارد گذشتهاست از گوشت// تو ندانی که مرا کار رسیدهاست به جان»
«جهان را به شمشیر هندی گرفت// به شمشیر باید گرفتن جهان»
«چنان چون بگویند اندر مثلها// که پهلوی هر گل نهادست خاری»
«چو دل دادم آنگه سوی دل گرایم// تن آنجا گراید کجا دل گراید»
«چو روزگار بود، کار چون نگار کند// بروزگار توان کرد کارها چو نگار»
«چون با یاران خشم کنی جان پدر// بر من ریزی تو خشم یاران دگر// دانی که منم زبونتر و عاجزتر// پالان بزنی چو برنیایی با خر»
«چیزی که همیدانی بیهوده چهپرسی// گفتار چهباید که همی بینی کردار»
«خشم شاه آتش تیز است و بداندیش چو موم// موم هرجای که آتش بود افتد بگداز» «دشمن خواجه به بال و پر مغرور مباد// که هلاک و اجل مورچه اندر پر اوست»
«دل مردم به نکوکار توان برد ز راه// بر نکوکاری هرگز نکند خلق زیان»
«دیدم شمار و بوسه ندیدم همی به چشم// بی می مرا از آن چه ندیدم خمار کرد»
«ز بسیار اندکی را او نموده// دلیل است اندکی او را ز بسیار»
«سخن راست توان دانست از لفظ دروغ//باد نوروزی پیدا بود از باد خزان»
«سخنشناسان بر جود او شدند یقین// کجا یقین بود آنجا به کار نیست گمان»
«سه بوسه مرا از تو وظیفه است ولیکن// آگاه نئی کز پس هربوسه کناری است»
«شرف و قیمت و قدر تو به فضل و هنر است// نه به دیدار و به دینار و به سود و به زیان»
«شیر هم شیر بود گر چه به زنجیر بود// نبرد بند و قلاده شرف شیر ژیان»
«صدبار ز من شنیده بودی کم و بیش// کایزد همه را هرچه کنند آرد پیش»
«طعن دگر بدو نتواند زدن عدو// جز آنکه ژاژ خواید و گوید که نیست پیر// ابلیس پیر بود بیندیش تا چهکرد// بگزید بر بهشت خدا آتش سعیر»
«قدر گهر جز گهرفروش نداند// اهل ادب را ادیب داند مقدار»
«کار سره و نیکو به درنگ برآید// هرگز به نکویی نرسد مرد سبکسار»
«کار گیتی همه بر فال نهادهاست خدای// خاصه فالی که زند چاکر و چون من چاکر»
«کس را به جهان چون پسر تو پسری نیست// آهوبچه کی باشد چون بچه ضیغم» «کس نیاید به هیچ روی و نیافت// نیکنامی به زرق و حیله و فن»
«کسی که لاله پرستد به روزگار بهار// ز شغل خویش بماند به روزگار خزان»
«کسی که نام بزرگی طلب کند نه شگفت// که کوه زر به بر چشم او نماید کاه»
«کند جای چون سوزن اندر حریر// سنان تو در غیبه کرگدن»
«گرچه بسیار بماند به نیام اندر، تیغ// نشود کند و نگردد هنر تیغ نهان»
«گر سخن گوید، آب سخن ما برود// بشود نور ستاره چو برآید مهتاب»
«گریزنده گشتست بخل از کفاش// کفاش قل اعوذ است و بخل اهرمن»
«گفت گَهِ فردا دهمت من سه بوس// فرخی، امید به از پیشخورد»
«گفتم چگونه بگذرد از درقه روز جنگ// گفتا چنان کجا سر سوزن ز پرنیان»
«گفتم ز بهر بوسه جهانی دگر مخواه// گفتا بهشت را نتوان یافت رایگان»
«گویند که معشوق تو زشت است و سیاه// گر زشت و سیاه است مرا نیست گناه// من عاشقم و دلم بدو گشته تباه// عاشق نبود زعیب معشوق آگاه»
«مخالفان را یکروز روزگار مده// که اژدها شود ار روزگار یابد مار»
«مرد بخرد هرچه بخواهد به کف آرد// چیزی ندهد به ز خرد ایزد دادار»
«مرد را اول بزرگی نفس باید پس نسب// هست اندر ذات او این هردو معنی آشکار» «مردمان را خرد و رای بدان داد خدای// تا بدانند بد از نیک و سرود از قرآن»
«مردم یافهسخن را نتوان بست دهان»
«ملوک را قلم و تیغ برترین سهم است// بترسد از قلم و تیغ شیر شرزه نر»
«ملوک را گَه و بی گاه پیش دشمن خویش// قلم به منزله لشکری بود بی مر»
«میر همچون پدر آمد به سرشت و به نهاد// تخم چون نیک بود نیک پدید آید بر»
«نبود چاره حسودان دغا را ز حسد// حسد آنست که هرگز نپذیرد درمان»
«نه مرا خوش بنوازی نه مرا بوسه دهی// این سخن دارد جانا به دگر کوی دری»
«یاری بودی سخت به آیین و به سنگ// همسایه تو بهانه جوی و دلتنگ// این خو تو از او گرفتهای ای سرهنگ// انگور ز انگور همیگیرد رنگ»
کلمات مرتبط:سیستان،سیستانیها،سیستانیهادرگلستان،سیستانی های مازندران،سیستانیهادرتهران،سیستانیهای کرمان،عکس،ایران باستان،گلستان نو،نیمروز،مطبوعات سیستان،نشریات گلستان،خبرنگاران،تکر
فرخی سیستانی شاعرشهیرسیستانی،سیستانیهاپیشتازدرفرهنگ وادب و...09111772048
برخی ازاشعاردیوان فرخی سیستانی «آنکو طلبد نام نکو باید کردن// با دیو به روز اندر سیصد ره پیکار»
«آیی و گویی که بوسه خواهی؟ خواهم// کور چهخواهد بجز دو دیده روشن»
«از بن دندان بکند هرکه هست// آنچه بداناندر ما را رضاست»
«اگر اسکندر با شاه همسفر بودی// ز اسب تازی زود آمدی فرود به خر»
«اندر این ایام از نادرهها نادره است// پسری با پدر خویش موافق به سیر»
«ایدوست به یکسخن ز من بگریزی// خوی تو نبد به هر حدیثی تیزی// بد گشتی از آن که با بدان آمیزی// با دیگ بمنشین که سیه برخیزی»
«ایزد کند رحمت بر آن کس که او// رحمت کند بر مردم ممتحن»
«اینک همیرود که به هر قلعه برکشد// از کشته پشته پشته و از آتش علم علم»
«با دیگ بمنشین که سیه برخیزی// با بدان سر مکن که بد گردی»
«باز هم باز بود ورچه که او بسته بود// صولت بازی از باز فکندن نتوان»
«با وقت بود بسته همهکار و همهچیز// بیوقت بود کار بهسر بردن دشوار»
«برتر ز خویها خرد است و هنر// مردم بی این دوچیز نیاید به کار»
«بسا سپاه گرانا که در زمانه شدند// ز جنبش قلمی تار و مار و زیر و زبر»
«بسا کسا که به امید آنکه به یابد// شکر ز دست بیفکند و بر گرفت شرنگ»
«بس کسا کاندر گهر و اندر هنر دعوی کند// همچو خر در یخ بماند چون گَهِ برهان بود»
«بسیار بخوردند و نبردند گمانی// کز خوردن بسیار شود مردم بیمار»
«بلی آنچه خواهد رسیدن به مردم// دهد دل بدان هر زمانی گواهی»
«به اختیار، کس از یار خویش دور شود؟// به روز وصل کسی آرزو کند هجران؟»
«به زبان و به دل زبردستی// مرد چون بنگری دل است و زبان»
«به فضل و خوی پسندیده جست باید نام// دگر به دادن نان و به بذل کردن زر»
«به نهاد و خوی و صورت به پدر ماند راست// پسر آنست پدر را که بماند به پدر» «پسر کو چون پدر باشد ستایش را سزا باشد»
«پسر که دانا باشد بر از پدر بخورد// بخاصه از پدر پیشبین دولتیار»
«پی نام و ناناند خلق زمانه// تو مر خلق را مایهٔ نام و نانی»
«تا با تو به صلح گشتم ای مایهٔ جنگ// گردد دل من همی ز بترویان تنگ// امروز که آفتاب دارم در چنگ// نه شگفت گر از ستارگان دارم ننگ»
«تا کی بود بهانه و تا کی بود عتاب// این عشق نیست جانا جنگ است و کارزار»
«تو کریم و پسران همچو تو باشند کریم// به شجر باز شود نیک و بد هر ثمری»
«تو ندانی که مرا کارد گذشتهاست از گوشت// تو ندانی که مرا کار رسیدهاست به جان»
«جهان را به شمشیر هندی گرفت// به شمشیر باید گرفتن جهان»
«چنان چون بگویند اندر مثلها// که پهلوی هر گل نهادست خاری»
«چو دل دادم آنگه سوی دل گرایم// تن آنجا گراید کجا دل گراید»
«چو روزگار بود، کار چون نگار کند// بروزگار توان کرد کارها چو نگار»
«چون با یاران خشم کنی جان پدر// بر من ریزی تو خشم یاران دگر// دانی که منم زبونتر و عاجزتر// پالان بزنی چو برنیایی با خر»
«چیزی که همیدانی بیهوده چهپرسی// گفتار چهباید که همی بینی کردار»
«خشم شاه آتش تیز است و بداندیش چو موم// موم هرجای که آتش بود افتد بگداز» «دشمن خواجه به بال و پر مغرور مباد// که هلاک و اجل مورچه اندر پر اوست»
«دل مردم به نکوکار توان برد ز راه// بر نکوکاری هرگز نکند خلق زیان»
«دیدم شمار و بوسه ندیدم همی به چشم// بی می مرا از آن چه ندیدم خمار کرد»
«ز بسیار اندکی را او نموده// دلیل است اندکی او را ز بسیار»
«سخن راست توان دانست از لفظ دروغ//باد نوروزی پیدا بود از باد خزان»
«سخنشناسان بر جود او شدند یقین// کجا یقین بود آنجا به کار نیست گمان»
«سه بوسه مرا از تو وظیفه است ولیکن// آگاه نئی کز پس هربوسه کناری است»
«شرف و قیمت و قدر تو به فضل و هنر است// نه به دیدار و به دینار و به سود و به زیان»
«شیر هم شیر بود گر چه به زنجیر بود// نبرد بند و قلاده شرف شیر ژیان»
«صدبار ز من شنیده بودی کم و بیش// کایزد همه را هرچه کنند آرد پیش»
«طعن دگر بدو نتواند زدن عدو// جز آنکه ژاژ خواید و گوید که نیست پیر// ابلیس پیر بود بیندیش تا چهکرد// بگزید بر بهشت خدا آتش سعیر»
«قدر گهر جز گهرفروش نداند// اهل ادب را ادیب داند مقدار»
«کار سره و نیکو به درنگ برآید// هرگز به نکویی نرسد مرد سبکسار»
«کار گیتی همه بر فال نهادهاست خدای// خاصه فالی که زند چاکر و چون من چاکر»
«کس را به جهان چون پسر تو پسری نیست// آهوبچه کی باشد چون بچه ضیغم» «کس نیاید به هیچ روی و نیافت// نیکنامی به زرق و حیله و فن»
«کسی که لاله پرستد به روزگار بهار// ز شغل خویش بماند به روزگار خزان»
«کسی که نام بزرگی طلب کند نه شگفت// که کوه زر به بر چشم او نماید کاه»
«کند جای چون سوزن اندر حریر// سنان تو در غیبه کرگدن»
«گرچه بسیار بماند به نیام اندر، تیغ// نشود کند و نگردد هنر تیغ نهان»
«گر سخن گوید، آب سخن ما برود// بشود نور ستاره چو برآید مهتاب»
«گریزنده گشتست بخل از کفاش// کفاش قل اعوذ است و بخل اهرمن»
«گفت گَهِ فردا دهمت من سه بوس// فرخی، امید به از پیشخورد»
«گفتم چگونه بگذرد از درقه روز جنگ// گفتا چنان کجا سر سوزن ز پرنیان»
«گفتم ز بهر بوسه جهانی دگر مخواه// گفتا بهشت را نتوان یافت رایگان»
«گویند که معشوق تو زشت است و سیاه// گر زشت و سیاه است مرا نیست گناه// من عاشقم و دلم بدو گشته تباه// عاشق نبود زعیب معشوق آگاه»
«مخالفان را یکروز روزگار مده// که اژدها شود ار روزگار یابد مار»
«مرد بخرد هرچه بخواهد به کف آرد// چیزی ندهد به ز خرد ایزد دادار»
«مرد را اول بزرگی نفس باید پس نسب// هست اندر ذات او این هردو معنی آشکار» «مردمان را خرد و رای بدان داد خدای// تا بدانند بد از نیک و سرود از قرآن»
«مردم یافهسخن را نتوان بست دهان»
«ملوک را قلم و تیغ برترین سهم است// بترسد از قلم و تیغ شیر شرزه نر»
«ملوک را گَه و بی گاه پیش دشمن خویش// قلم به منزله لشکری بود بی مر»
«میر همچون پدر آمد به سرشت و به نهاد// تخم چون نیک بود نیک پدید آید بر»
«نبود چاره حسودان دغا را ز حسد// حسد آنست که هرگز نپذیرد درمان»
«نه مرا خوش بنوازی نه مرا بوسه دهی// این سخن دارد جانا به دگر کوی دری»
«یاری بودی سخت به آیین و به سنگ// همسایه تو بهانه جوی و دلتنگ// این خو تو از او گرفتهای ای سرهنگ// انگور ز انگور همیگیرد رنگ»
کلمات مرتبط:سیستان،سیستانیها،سیستانیهادرگلستان،سیستانی های مازندران،سیستانیهادرتهران،سیستانیهای کرمان،عکس،ایران باستان،گلستان نو،نیمروز،مطبوعات سیستان،نشریات گلستان،خبرنگاران،تکر